شب است
دل شب هم گرفته است
دل من بیشتر
خروس بی محل سر و صدا میکند
شاید می خواهد هوای دلم را کمی عوض کند
لحظه ای شاد میشوم
ولی غمگین بودن در اینجاست
در وجود من است
اکنون فهمیده ام که راه را عوضی آمده ام
و خیلی خوشحالم در اوج ناراحتی ام
خوشحالم
چون ماجرایی را که قرار بود برایم پیش بیاید نیامد
هر چند بلاهای زیادی بر سرم آمد
ولی این یکی نخیر
همین کم هم از سرم زیاد است
در شهر گویا که سکوت شب هم برایت حرام است
نمیگذارند صدای بی صدایی شب را بشنوی
با خودت و خدایت بشینی و حرف بزنی
پارازیت بیش از حد زیاد است
شب است
و اثری از شب دیگر باقی نیست
شب هایم روز شده روزهایم شب
شادی هایم غم شده
و غم های همچنان غم باقی مانده اند برای خودشان
انتظار نداشته باش این غم هایم مبدل به رنگ قرمز و طلایی شادی شوند
نه
شادی دیگر برای من حرام شده است
حرام
نظرات شما عزیزان: